هوالجمیل
داستان سمبولیک و منظوم : آفرینش عقیق
سلام ای آنکه داری دوست، چون گل
اجازت دِه ز غم کمتر بگویم اجازت ده که شعری تر بخوانم بگویم خاطرات داغ سرخی حدیث اولین وصل و زیارت هنوز آدم میان آب و گل بود ولیکن من ز اهل دل نبودم نمیدانم کدامین دست عاشق در آنجا رنگ و بوی گل گرفتم تو در بزم ازل با مهربانی مرا تا بر گرفتی ، پر گرفتم شکستی با محبت قلب سنگم ز عشقت ، دل ، از آن تنگی در آمد شدم مانند «احجار کریمه» سپس در هر قنوتی جا گرفتم عقیق قلب شیعه ، اینچنین است که صیقل می زند بر عهد فطرت |
زیـارتنـامـهخـوانـیهـای بـلبـل
کمی از شور ، شیرینتر بگویم زیارتنامهای دیگر بخوانم که کرده سینهام را باغ سرخی که برپا کرده در قلبم قیامت که «عترت» قبلهگاه اهل دل بود بجز یک سنگ بیحاصل نبودم مرا انداخت در باغ شقایق تَغَزُّل ، یاد از بلبل گرفتم از این گُلسنگ کردی میزبانی و مهرت را چو جان در بر گرفتم و جا کردی درون قلب تنگم دلم از هیبت سنگی در آمد عقیق عشق من شد نیمه نیمه کف دست نیایش ، پا گرفتم تجلیگاه عشقی آتشین است و در آن میدرخشد ، نور عترت |
زرقان فارس
09176112253 مدیر انتشارات هدهد